راهزن خاطره ها
ازهمه جا@@@هرچی که بخوای
یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, :: 23:28 ::  نويسنده : مصطفی       


1. یه غضنفر میره تهران میبینه همه استین کوتاه پشیدن میگه پس اینا چجوری دماغشونو پاک می کننمتفکر

2. غضنفر میخواد به دختره تیکه بندازه میگه در قلب منی هرگز

3. غضنفر میره پارتی فرداش دوستش میگه دیشب خوش گذشت؟ میگه اره خیلی باحال بود من را هم خیلی تحویل گرفتن اسم یه گل هم روم گذاشته بودن هی می گفتن اسگل باید برقصه اسگل باید برقصه

4. غضنفر و دوستش به تاکسی میگن: آقا 3 نفر تا تجریش چقدر می گیری؟ راننده میگه: شما که 2 نفر هستید! غضنفر میگه: مگه خودت نمی خوای بیای؟

5. قاضی: «چرا دستت را در جیب این آقا کردی؟» متهم: «جناب قاضی! خیال کردم جیب خودم است.» قاضی: «پس چرا پول‌هایش را برداشتی؟» متهم: «یعنی می‌فرمایید اختیار جیب خودم را هم ندارم!»

6. یه دفعه یه آبادانیه تو بیابون گم میشه ، و داشته از تشنگی میمرده .... خلاصه هی میگفته آب آب آآآآآ آب .... یه دفعه میرسه به یه چشمه دستاشو میزنه تو آب میکشه به موهاش میگه آخیــــــــــش ، وُلک راحت شدم تیپ موهام خراب شده بود داشتم میمردما!

7. سه تا آبادانی داشتن برای هم خالی می‌بستند. اولی می‌گه: من مثل حضرت علی هستم. با یه دست در خیبرو از جا می‌کنم. دومی می‌گه: این که چیزی نیست. من مثل حضرت عباسم. با یه ضربه شمشیر 100 نفر رو می‌کشم. سومی چیزی نمی‌گه و زل می زنه به دریا و ساکت می‌شینه. دوستاش میگن: کا... چرا چیزی نمی‌گی؟ میگه: تا حالا دیدی خدا حرف بزنه؟خیال باطل

 8. یه روز یه مرده پشت موتور گازی نشسته بوده و هی از یه بنز جلو می‌زده... راننده بنز عصبانی می‌شه و میزنه کنار و به موتوری می‌گه: آقا تو چطور از من جلو میزدی؟ مرده میگه: ببخشید... کش شلوارم به آینه بغل شما گیر کرده بود!




سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:نامه یییرزن, :: 21:5 ::  نويسنده : مصطفی       

 

نامه پیرزن 80 ساله به خدا

 

کاریکاتور پستچی


یک روز مامور اداره پست مشغول مرتب کردن نامه ها بود که نامه ای دید که با خط ظریف و بدی نوشته بود نامه ای به خدا!!
او نامه را پیش بقیه همکارانش برد و انها گفتن نامه را بازکنیم اگر کمکی از دستمون بر بیاد براش انجام بدیم .نامه رو باز کردند نوشته بود خدایا من پیرزنی هشتاد ساله هستم دیروز حقوقمو که 100 دلار بود گرفتم که یه موتوریه اونو ازم دزدید اون پول مال یک ماه من بود من دیگر پول ندارم واسه این ماهم که غذا بخرم و دوستام هم قرار چند روز دیگه بیان خونم نمیدونم چطور باید ازشون پذیرایی کنم ....
کارکنان پست که خیلی از این نامه دلشون سوخت پولاشون رو هم گذاشتن و 96 دلار جور کردن و تو پاکت گذاشتن و برای پیرزن فرستادن .
چند هفته بعد دوباره نامه ای به دسته شون رسیده بود که روش نوشته بود نامه ای به خدا. اونها بازش کردن پیرزن نوشته بود خدایا متشکرم بابت این پولی که برایم فرستادی من با اون پول مهمانی برگذار کردم و خیلی بهمون خوش گذشت ولی پولی که من خواستم 100دلار بود اما توی پاکت 96 دلار بود فکر کنم که 4دلارشو مامور ادره پست بر داشته بود!!!!
.
.
.
.
.
.
.
.

نتیجه اخلاقی : یا کمک نکنید یا درست کمک کنید !!!  ( کار آن کرد که تمام کرد )



سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 21:3 ::  نويسنده : مصطفی       

لاف زدن تهرانی، اصفهانی، شیرازی و آبادانی !

 

 
یک تهرانی، یه اصفهانی، یه شیرازی و یک آبادانی توی کافی شاپ با هم صحبت میکردند :
تهرانی: من یک موقعیت عالی دارم، می خوام بانک ملی رو بخرم !
اصفهانی: من خیلی ثروتمندم و می خوام شرکت بنز رو بخرم !
شیرازی: من یه شاهزاده ثروتمندم و می خوام شرکت مایکروسافت و اپل رو بخرم !
سپس منتظر شدند تا آبادانی صحبت کند 
.
.
.
.
.
.
آبادانی قهوه خود رو هم زد. خیلی با حوصله قاشق رو روی میز گذاشت،
یه کم قهوه خورد، یه نگاهی به اونها انداخت و با آرامی گفت:
نمیفروشم....!!!


سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 21:1 ::  نويسنده : مصطفی       

گـلـه مـيـكـرد زِ مـجـنـون لـيـلـي


گـلـه مـيـكـرد زِ مـجـنـون لـيـلـي كـه شـده رابـطـه‌ مـان ايـمـيـلـي
حــيــف ازان رابـطـة انـسـانـي كـه چـنين شـد كـه خـودت ميداني
عـشــق وقـتـي بـشـود دات‌كـامي حـاصلـش نـيـسـت بـجـز نـاكـامـي
نـازنـيـن خـورده مگـر گـرگ تورا؟ برده يا "دات‌كام" و"دات اُرگ" تورا؟
بــهــرت ايـمـيـل زدم پـيشـترك جـاي "سابجكت" نـوشـتم بـه درك
بـه درك گـر دل مـن غمگين است بـه درك گـر غم مـن سنگين است
بـه درك رابـطـه گر خورده تَـرَك قـطـع آنـهم بـه جـهـنـم، بـه درك!
آنـقـدر دلـخـور ازيـن ايـمـيـلـم كـه بـه ايـن رابـطـه هـم بـي ‌مـيـلم
مـرگ لـيـلي، نِت و مِت را ول كن هـمـه را جاي "اوكِي" ، "كنسِل" كن
OFF كـن كـامـپـيـوتـر را جـانـم يـار مـن بـاش و بـبـيـن مـن ON ام
اگـرت حـرفـي و پـيـغـامـي هسـت روي كـاغـذ بـنـويـس بــا دسـت
نــامـه يـك حـالـت ديـگـر دارد خـــط ِ تـو لـطـف ِ مـكـرر دارد
خسته ازFont و زِFormat شده‌ام دلـخـور از گـردالـيِ @ شــده‌ام
كرد "ريـپـلاي" بـه لـيـلـي مـجـنـون كه دلم هست ازين "سابجكت"خون
بـاشـه فـردا تـلـفـن خـواهـم كـرد هرچه گفتي كـه بكن خـواهم كـرد
زودتـر پـيـش تـو خـواهـم آمـد هي مـرتـب بـه تـو سر خـواهـم زد
راسـت گـفتـي تـو عـزيـزم لـيـلـي ديــگر از مــن نــرسـد ايـمـيـلي
نـامـه ‌اي پـسـت نـمـودم بـهـرت بـه امـيـدي كـه سـرآيـد قـهـرت



سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 20:58 ::  نويسنده : مصطفی       

شب شعر با حضور ملیجک

 

حاکمی بود که به سرودن شعر علاقه وافری داشت اما در این کار هیچ استعدادی نداشت و هر چند وقت نیز شاعران را به شب شعر دعوت می کرد و در شب شعر ، شعرهای خود را می خواند اما با وجودی که شعرهایش هیچ شباهتی به شعر نداشت مرتب از شعرهایش تعریف می کرد و شاعران دیگر را نیز تحقیر می کرد وشاعران از این موضوع ناراحت بودند ! به همین دلیل از ملیجک که اسباب خنده حاکم بود کمک خواستند . ملیجک پولی از آنها گرفت و گفت : خیالتان راحت ! کاری می کنم که حاکم تا ابد بی خیال شعر شود ! سپس به پیش حاکم رفت و از وی خواست که در شب شعرش شرکت کند . حاکم قبول کرد و با خنده جواب داد : خیلی خوب است هم شب شعر دارم هم تفریح و خنده !

هنگامی که جلسه شروع شد هر کدام از شاعران بنا به رسم جلسه شعری خواندند تا اینکه نوبت به حاکم رسید و شاعر قبل از حاکم به وی گفت : حاکما ! لطفا “ب” مرحمت کنید !(یعنی حاکم شعرت را با ب شروع کن ) حاکم نیز طبق عادت شروع کرد به خواندن یکی از ابیات خود که : ببین و بشین اینک آنجا و ببین و لیک می دانم که نمی خواهی ما را !

و به شاعران گفت : قدرت خدا را ببینید که چه سروده ام و با آن شعرهای در پیتی خودتان مقایسه کنید!سپس با خنده رو به ملیجک کرد و گفت : پدر سوخته ! “الف” بده !

ملیجک نیز رو به حاکم کرد و با خنده گفت :
اگر خواهی که خلایق نبینند این هنرت را بی درنگ بکش آن سیفون بالای سرت را



سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 20:58 ::  نويسنده : مصطفی       

شعری در وصف زن ذلیلان

 

شعری در وصف زن ذلیلان

 

الهــــی! به مــــــردان در خانه ات!

به آن زن ذلیلان فـــــرزانــــــه ات!

به آنانکه با امـــــر "روحی فداک"!
نشینند و سبـــــــــــــزی نمایند پاک!

به آنانکه از بیـــــــخ و بن زی ذیند!
شب و روز با امــــــر زن میزیند!

به آنانکه مرعــــــــــوب مادر زنند!
ز اخلاق نیکـــــــــوش دممی زنند!

به آن شیــــــــــــر مردان با پیشبند!
که در ظـــرف شستن بهتاب وتبند!

به آنانکه در بچّــــــــــه داری تکند!
یلان عوضکــــــــــــردن پوشکند!

به آنانکه بی امــــــــــــر واذن عیال
نیاید در از جیبشان یک ریــــــــال!

به آنانکه با ذوق وشــــــــــوق تمـام
به مادر زن خود بگویند : مـــام (!)

به آنانکه دارند بــــاافتخـــــــــــــار
نشان ایزو...نه !"زی ذی نه هزار"!

به آنانکهدامـــــــن رفــو می کنند!
ز بعد رفــــــــویش اُتـــو می کنند!

به آنانکه درگیــــر ســــوزن نخند!
گرفتـــــــــــار پخت و پز مطبخند!

به آن قرمــــــــه سبزی پزان قدر!
به آن مادران به ظاهــــــــــر پدر(!)

الهـــــــــی! به آه دل زن ذلیــــــل!
به آن اشک چشمان "ممّدسبیل"(!)

به تنهای مردان که از لنگـــه کفش
چو جیــــــــغ عیالاتشان شد بنفش!

:که ما را بر این عهـــد کن استوار!
از این زن ذلیلی مکنبرکنـــــــار!

به زی ذی جماعت نما لطف خاص!
نفرما از این یوغمــــــارا خلاص



سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 20:56 ::  نويسنده : مصطفی       

مناجات خواجه عبدالله رایانه ای (2)


ای خدا HARD دلم FORMAT مکن / FILD من را خالی برکت مکن

OPTION غم را خدايا ON مکن / FILE اشکم را خدايا RUN مکن

DELTREE کن شاخه های غصه را / سردی و افسردگی را هرسه را

JUMPER شادی بيا تا SET کنيم / سيستم اندوه را RESET کنيم

نام تو PASSWORD درهای بهشت / آدرس E-MAIL سايت سرنوشت

ای خدا روز عزل CAD داشتی /MOUSE داشتی تو مگر PAD داشتی؟

که چنين طرح D3 می‌زدی / طرح خود بر روی CD می‌زدی؟

تا نيفتد BUG در انديشه‌مان / تا که ويروسی نگردد ريشه‌مان

ای خدا از بهر ما ايمن فرست / بهر دلهای پرآتش FAN فرست

ای خدا حرف دلم با کی زنم؟ / HELP می‌خواهم که F1 می‌زنم!



سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 20:54 ::  نويسنده : مصطفی       

مناجات خواجه عبدالله رایانه ای (1)



اي خدا hard دلم format نما / از فريب ناکسان راحت نما

جمله ويروسند مردمان دون / استغيرالله مما يفترون

فايل عشقت را کپي کن در دلم / deltree کن شاخه هاي باطلم

jumper روح خلائق set نما / گام هاشان در رهت ثابت نما

گر ز انفاست دلي scan شود / از شرور ديد و دذ ايمن شود

بهر روي زرد سيمين تن فرست / بهر دم‌هاي پر آستر fan فرست

اي خدا file عذابت run مکن / با ضعيفان هيچ جز احسان مکن

از همان صبحي که اول گل دميد / بي نياز از cod خدايش آفريد

کارگاه آفرينش cod نداشت / ram نبود و mouse آن همpad نداشت

عشق گل حق در دل بلبل نهاد / بر شقايق داغ چون lable نهاد

system عشقش بري از هرerror / گوهر مهرش در سينه همچو دُر

عشق نرم افزار راه انداز ماست / عشق password و وصال کبرياست

خالي از عشق و محبت دل مباد / بي صفا چون عاصي intel مباد

بهتر آن باشد سرودن ول کنم / زين تن خاکي دَمي dos shell کنم



سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 20:49 ::  نويسنده : مصطفی       

نبــــــــــــرد رســـــــتـــــم و جـــــــومــــــــونگ(خیلی باحاله)

کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو

به رستم چنین گفت اون جومونگ!

ندارم ز امثال تو هیچ باک
که گر گنده ای من ز تو برترم
اگر تو یلی من ز تو یلترم

رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:

منم مرد مردان ایران زمین
ز مادر نزادست چون من چنین
تو ای جوجه با این قد و هیکلت
برو تا نخورده است گرز بر سرت

جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:

تو را هیچ کس بین ایرانیان
نمی داندت چیست نام و نشان
ولی نام جومونگ و
سوسانو را
همه میشناسند در هر مکان
تو جز گنده بودن به چی دلخوشی
بیا عکس من را به پوستر ببین
ببین تی وی ات را که من سوژشم
ببین حال میدن در جراید به من
منم
سانگ ایل گوکه نامدار
ز من گنده تر نامده در جهان
تو در پیش من مور هم نیستی
کانال ۳ رو دیدی؟ کور که نیستی

در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:

چنین گفت رستم به این مرد جنگ
جومونگا ! تویی دشمنم بی درنـگ
چنان بر تنت کـــوبم ایـــن نعلبکی
که دیگر نخواهی تو سوپ، آبــکی
مگـــر تو نـــدانی که مـن کیستم؟
من آن (تسو) سوسولت! نیستم
منم رستم، آن شیر ایــران زمین
(بویو) کوچک است در نگاهم همین

بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد:

جومونگ آمد از پشت تل سیاه
کنارش(یوها) مــادر بی گنـاه!
بگفت:هین! منم آن
جومونگ رشید
هم اینک صدایت به گوشــم رسید
(سوسانو) هماره بود همسرم
دهــم من به فرمان او این سرم
چون او گفته با تو نجنگم رواست
دگر هر چه گویم به او بر هواست!

و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید:

و این شد که رستم سخن تازه کرد
که حرف دلش گفت (پس کو نبرد؟!)
بگفت ای جومونگا که حرف دل است
که زن ها گـــرفتند اوضــاع به دست
که ما پهلوانیم و این است حالمان
که دادار باید رسد بر دل این و آن!

و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند:

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهــــــاران
کز سنگ ناله خیزد بر حال ما جوانان!



سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 20:31 ::  نويسنده : مصطفی       

 

اس ام اس خنده دار


50604
1

460

مردم ایران الان این شکلین
یه دلم میگه بخر بخر " گرون میشه " یه دلم میگه نخر نخر " ارزون میشه "

فرستنده : eeeeeeeeehsan

50468
1

150

یه وقتایی هم اینقدر به آدم میگن تو باید محکم باشی تو باید محکم باشی
که احساس میخ طویلگی به آدم دست میده!!!!!!!!

فرستنده : narsis367

50363
1

91

درسته ما دوران مشروطه نبودیم ،
اما حالا خودمان رقمش زدیم
جمعی از دانشجویان بعد از مشروطیت نیم سال92-91

فرستنده : بادل

50341
1

68

توخوابگاه ما مایع دستشویی وظرفشویی روهربار یکی به نوبت میخره.من همیشه میپیچوندم ونمیخریدم اون روز بادوستام رفتم فروشگاه خرید کنم که گیر دادن باید بخریوهرکارکردم نشد بپیچونم.خلاصه رفتم سمت غرفه مربوطش وگفتم ارزون ترینشومیخوام:-D
کلاجفتش باهم شد۲۸۰۰!:-o
فقط الان سه روزه دستام عجیب قرمز شده ومیخاره:-(

فرستنده : mari tanha

50329
1

83

اعتراف میکنم اولین عشق زندگیم " تارو" بود. ( فوتبالیست ها دیگه)
شانس و میبینی ؟ اونم درد بی درمون داشت.
ینی کلا ناف من و با سیاه بختی بریده بودن فک کنم.

فرستنده : پردیس 68

50294
1

62

یکی از آرزوهای تقریبأ دست نیافتنیم اینه که یه روز برا 4جوک 5تا پیام بفرستم حداقل 2تاش تایید شه‏!‏‏!‏‏!

فرستنده : .::↳tanbe10↲::.

50236
1

186

دم خودم گرم که وقتى میام فورجک،نه سراغ پیاماى عاشقانه میرم،نه دلتنگى،نه جدایى ودلشکستگى ،فقط وفقط جک جدیدوپیاماى سرکارى وخنده دارو مى خونم ولایک میزنم .....،پس به سلامتیم....

فرستنده : raziye&...

50203
1

136

سازمان هوا شناسی اعلام کرد از فردا موج جدید از تعطیلات وارد کشور خواهدشد!!!

فرستنده : Ahmad_021

50117
1

82

یکی از فانتزیام اینه دوست دخترم رو تو خیابون ببینم با یکی دیگه برم پیشش بگم تو با این عوضی اینجا چیکار میکنی با توام کسافت حرف بزن چرا لال مونی گرفتی تو به خاطر این تن لش به من جواب نه دادی تو لیاقتت همینه بعد تا میام دستم و لبند کنم بزنم تو گوشش دوستش دستم و میگیره میگه داداش درسته تو باهاش رفیقی ولی من عاشقشم میخوام باهاش ازدواج کنم بعد هیچی دیگه من قانع بشم ازش معذرت خواهی کنم برم همون جای همیشگی

فرستنده : SPSS_QOM

50114
1

69

یکی از فانتزیام اینه که ایران بره جام جهانی برزیل بعد من به عنوان گزارشگر بازی های ایران برم برزیل بعد از این که بازی شروع شد بگم به نام خدا صدای منو مستقیم از ورزشگاه جام جهانی سائوپائولو در جنوب شرقی برزیل می شنوید اصلا حس سفر به کره ی مریخ رو به آدم میده بقرعان

فرستنده : SPSS_QOM

50017
1

94

محاله ایرانی باشی و این جمله رو نشنیده باشی :
“حوله کجاست ؟”

فرستنده : Mehrdad

50013
1

80

دیشب خیر سرمون هوس تن ماهی کردم !
رفتم خریدم ۶۵٠٠ تومن فکر کنم توش پری دریایی باشه با این قیمت :|

فرستنده : Mehrdad

49977
1

93

"ویـــژه لابستر"
حــتی اخـبارم نــشون داد...
22 بــهمـن بــچـه هــای گــُل ِ اســلامـشهر رو پــارچــه نـــوشــته بــودن:
مــــیدونم شــما فــک مــیکنید مــا بـچه هــای اســلامــشهر واسه کـیک سـاندیس اومــدیم راه پــیمایی،آره،ولـــی نــاموسن مــرگ بــر آمریــکا!!!
جــا داره بـا اجــازه ی مــدیر ِ ســایت از بــچه هــای بــاحال و وطن دوسـتِ اســلامشـهر تــشکر کـنم...
کــوچــیکـه شــما حــبیب هــیژده ســاله از اســلامشــهر:)))

فرستنده : لابسـتر

49970
1

132

كاملا معلومه تازه واردم ها‏!‏‏هزار بار نوشتم و پاك كردم ولی اصلا ب نظرم خنده دار نشد‏!‏ لطفا با لایك هاتون بهم انرژی بديد منم باید بتونم



سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 20:26 ::  نويسنده : مصطفی       

بدین وسیله با نهایت تاثر و بدایت شادمانی درگذشت بهنگام و خجسته مرحوم مغفور جانعلی جفاپیشه را به اطلاع کلیه اقوام و دوستان و بستگان و وابستگان می رسانیم و به مناسبت این اتفاق میمون و فرخنده مجلس ترحیمی برگزار می گردد. حضور شما عزیزان موجب تألم روح آن عزیز از دست رفته و تمنای خاطر بازماندگان خواهد شد. لطفاً از آوردن هدیه و نصب پلاکارد خودداری نمایید.      

پذیرایی : ساعت : 8 تا 10 شب ( خانواده های جفاپیشه ، ستم منش و سایر دوستان)

آدرس : بلوار تیرانداز خیابان برانداز کوچه دست انداز منزل خاک انداز

 

هرجا چشمه ای بود شیرین ***** مردم و مور و ملخ گرد آیند.

 

تلفن درج آگهی : سه تا شیش پس و پیش

========================

 

جوک جدید

1- یه بار یه ترکه سوار تاکسی می شه راننده می گه : داداش دستت لای در نمونه. ترکه میاد ترییب رفاقت بذاره می گه سرت لای در نمونه.

2- به ترکه می گن با ارتش کوفه شعری بساز : می گه ارتش کوفه داری مثل گل بهاری ... وقتی که از راه میای شادی و شور می یاری.

3- یه بار یکی تلویزیون را روشن می کنه و می بینه شبکه اول قرآنه شبکه دوم قرآنه شبکه سوم قرآنه شبکه چهار و پنج هم قرآنه. میاد تلویزیونو می بوسه می ذاره بالای تاقچه.

4- یکی می خواد بره ولایت می ره ترمینال می بینه بلیط هزارتومنه. ترکه می گه : می شه با صد تومن یه کاریش کرد؟ یارو می گه باشه اشکالی نداره ولی این طوری باید تا مقصد دنبال اتوبوس بدوسی. ترکه قبول می کنه و تا مقصد دنبال اتوبوس می دوه وقتی اوتوبوس می رسه ترکه می ره راننده رو کتک می زنه. راننده می گه چرا می زنی؟ ترکه می گه : چرا هرچی داد زدم وسط راه وایسا پیاده شم نایستادی؟

5- یکی به دیگری می گه : آقا ببخشید شرمنده روم به دیوار روم سیاه گلاب به روتون اسم شما چیه؟ طرف می گه : این طور که شما می گید من گه هستم.

لطیفه

*** یه خواجه ای در مجلس حجاج بادی در می کنه. حجاج برای اینکه از خجالت درش بیارن می گن نمی خواد مالیات بدی یه خواسته بگو. در همین حین غلامی رو می بینن که می خوان بکشندش. خواجه تقاضای عفو او را می کنه. اونها هم قبول می کنند. غلام در همین حین خود را به پای او می اندازه و می گه قربون اونجاتون برم که آزادی خلق در گرو باد شماست.

*** یکی به دیگری گفت اسم تو کیست؟ گفت هیبت الله!!! طرف گفت : راست می گویی یا می خواهی ما را بترسانی.

 

حکایت

*** احمقی به عیادت بیماری رفته بود ، چون خواست برخیزد ، به کسان بیمار گفت : این مرتبه مثل آن بار نکنید که فلان مریض از شما فوت شد و مرا خبر نکنید که تشییع جنازه او کنم.

*** ناصرالدین شاه باری در حالی که لنگ گرانبهایی به خود بسته بود و به طرف حمام می رفت از دلقکش پرسید ارزش من چقدر است؟ گفت : ۱۰۰ ریال . ناصرالدین شاه گفت آخه احمق همین لنگی که پوشیدم صد ریال ارزش داره. دلقک گفت درسته قیمت لنگ شما را هم باهاش حساب کردم.



سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 20:17 ::  نويسنده : مصطفی       

باز هم سلام ببخشید که این مطلب کمی دیر آماده شد. مقدم شما رو به وبلاگم گرامی می دارم و امیدوارم جزو بازدیدکنندگان همیشگی ما باشید. و اما جوک :

طنز

۱- حکیمی زنی بدید که کتابت همی آموخت . گفت : افعی است که سم همی نوشد.
۲- پسری در چاه افتاده بود. پدرش فریاد زد : جایی نری تا من برم طناب بیاورم.
۳- مردی در پشت بام گیر کرده بود. ترکی خواست نجاتش بدهد . طنابی آورد به کمرش بست و محکم آن را کشید!!!
۴- میدونی وقتی خدا دومین سیاه پوست را آفرید چه گفت؟گفت:ااااااااااااااااه اینم که سوخت.

جوک

ناب : به یکی می گن نظرت راجع به زن چیه؟ می گه : نماش که خوبه هالش(حال) هم خوبه فقط حیف پذیراییش بغل دستشوییشه!
۱- آن هنگامی که حضرت ابراهیم می خواست حضرت اسماعیل را قربانی کند از جانب خدا وحی زسید که ای ابی! اسی رو ولش کن شما در مقابل دوربین مخفی قرار دارید.

۲- معین ۲۰۰۵ : یه حلقه ی طلایی اسم تو روش نوشتم بیار تا پاکش کنم ریدی تو سرنوشتم.
۳- بم :  بم زلزله میاد،‌ غضنفر زنگ میزنه مسئولیتش رو بر عهده میگیره!
۴- یکی می گوزه جلو رفققاش ضایع می شه از خدا می خواد اونو ۳۰۰ سال مثل اصحاب کهف بخوابونه. خلاصه بعد از ۳۰۰ سال بلند می شه گرسنش می شه میره نانوایی سکه ای رو به نانوا می ده نانوا می گه : این چیه؟ این که مال عهد جاسم گوزوه!!!
۵- یکی می گوزه یه متر می پره هوا . می گن چی شد؟ می گه هیچی رو دنده بود!!!
۶- یکی می ره ثبت احوال می خواد اسمشو عوض کنه. مامور می رسه اسمت کیه ؟ می گه اکبر ان چهره . مامور می گه خوب حق داری می خوای به چی تغییرش بدی؟ می گه اصغر ان چهره!!!
۷- جنیفر لوپز : یک روزجنیفرلوپزآگهی میده یه شوهر میخوام خوشگل باشه زمین پول و...داشته باشه.ترکه اگهی رومیخونه همه چیزومیفروشه بلیط آمریکامیخره با دسته گل میره.جنیفر ازش میپرسه خونه داری میگه نه پول داری میگه نه پس چی داری میگه من نیومدم خواستگاری اومدم بگم رومن حساب نکنی!!!
۸- به بامشاد می گن زنت حاملست:می گه ای اردل نامرد!!!
۹-
ترک میره نماز جمعه جو می گیرتش موج مکزیکی میره
۱۰-
اصفهانی سوار تاکسی می شه از راننده می پرسه چقدر شد؟ راننده می گه پنج هزار تومن! اصفهانیه می گه : چه خبره همه جا که چهار هزار می گیرن تازه من سه هزار تومن بیشتر همراهم نیست. فعلاْ این دوهزار خدمت شما باشه. یارو می شمره می بینه هزار تومنه
۱۱-
پشت کنکوری ادعای پیغمبری می کرد می گن همین طوری که نمی شه باید بری غار حرا تا جبرئیل به تو نازل شه. اونم می ره و بعد از مدتی با دست و پای خونین و شکسته می یاد. می گن چی شد؟ می گه هیچی . رفتم غار حرا ولی جبرئیل با قطار به طرفم اومد
۱۲-
یکی ادعای پیغمبری می کنه می گن پس کتابت کو؟ می گه فعلاْ جزوه می گم بنویسید تا بعد.
۱۳-
پیرزنه قرص ایکس می خوره می ره وسط خیابون میگه : من ترانه 15 سال دارم
۱۴- پیرزن :باز زنگ خونه ما را زدی اومدی گدایی گدا: پس توقع داشتی بیام خواستگاری !!!




سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 20:11 ::  نويسنده : مصطفی       
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
عاقد: عروس خانوم وکیلم ؟
عروس : پَـ نـه پَـ تو این بی شوهری برم گل بچینم؟!
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

ایرانسل در آینده ای نزدیک:
مشترک گرامی چه خبر؟ مامان بابا خوبن؟
بچه کوچولو چه طوره؟ الهی ایرانسل قربونش بره
مشترک گرامی یه طرح دارم پاییزه یکی سیم کارت بخر ، دوتا ببر
یکی میاره در خونتون یکی می دم به عموتون یکی هم واسه عمتون !
مشترک گرامی کاری باری نداری فعلا ؟ قربونت ایرانسل !


سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 20:7 ::  نويسنده : مصطفی       

 

جوک

1-      یه محمدقربانی برف پاک کن ماشینشو روشن می کنه هیپتونیزم می شه!!!

2-      یه بار علی شورابی صابون عروس می خره به بدنش میزنه و کل می کشه.

3-      چوپان دروغگو می ره اون دنیا می گه من دهقان فداکارم!

4-      یک بار بیماری نزد روانشناس رفت و گفت آقای دکتر من هر وقت می خوابم ، خواب یک غول سه شاخ می بینم.روانشاس گفت : بیماری شما قابل درمان است ولی باید قبل از آن صدهزار تومان هزینه درمان بپردازید. بیمار گفت : نه آقای دکتر نیازی نیست یه جوری با غوله می سازم!

5-      مریض : آقای دکتر مشکل من اینه که هیچ کس منو تحویل نمی گیره. دکتر : نفر بعد !!!

6-       مردی در هوای سرد، اسبی را دید که از بینی اش بخار بیرون می آمد. با خود گفت: فهمیدم، پس اسب بخار که می گویند همین است!

7-      یه بار بچه ای از پدر خسیسش ده هزار تومان پول خواست . پدر گفت : چی ؟ نه هزار ؟ هشت هزارو می خوای چه کار؟ تو هفت هزار هم زیادته چه برسه به شش هزار! بابام به من پنج هزار نداده که حالا من به تو چهار هزار بدم. حالا سه هزارو می خوای چی کار؟ دوهزار کافیه ؟ بیا این هزار تومنو بگیر.بچه می شماره می بینه پانصدتومنه!!!

8-      اولی: من تصمیم گرفته ام بعد از این، فقط غذاهای گیاهی بخورم.
دومی: لابد با مشورت دکتر تصمیم گرفته ای؟
اولی: نه، با مشورت قصاب محل، چون او دیگر حاضر نیست به من نسیه بفروشد.

9-      درباره ی گل از یه تبریزی می پرسن. می گه : درباره گل همین بس که خدا می فرماید گل هو الله احد!

 

حکایت

 

کافری بر عده ای از مسلمانان گذشت دید همه در حال نمازند. درباره حکمت نماز پرسید. سپس به خانه رفت و نماز خواند. پس از آن دید همه چهارپایانش را گرگ تلف کرده است. او هم سوار الاغش شد. اما دید الاغش رم کرده. گفت : الاغ احمق حرکت می کنی یا دو رکعت نماز هم برای تو بخونم؟



سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 19:47 ::  نويسنده : مصطفی       

حکایت و لطیفه

1- دزدی در شب مشغول باز کردن در همسایه ملانصرالدین بود. ملا بیدار می شود و می پرسد : تو این جا چه کار می کنی؟ دزد گفت : دارم دُهُل می زنم! ملا گفت : پس چرا صدای دهلت شنیده نمی شود؟ دزد جواب داد : صدای دهل من فردا شنیده می شود!!!

2- از ملا می پرسند علائم پیری چیست؟ می گوید : سه نشانه دارد ، اول وقتی بلند می شوی گویی خمیر ورز می دهی . دوم وقتی راه می روی گویی می رقصی و آخر موقعی که سرفه می کنی جای دیگری هم ادای سرفه ات را در می آورد!!!

3- شخصی به شکایت نزد ملا آمد و گفت : همسایه من به من گفته است که گُه نخور. ملا گفت : همسایه تو غلط کرده برو و بخور!

4- روزی حاکم ملا نصرالدین را احضار کرد . چون از دور پیدا شد حاکم به نوعی وانمود کرد که انگار او را نمی شناسد و چون به نزدیک او رسید حاکم گفت : ملانصرالدین تو بودی که می آمدی ؟ من فکر کردم که خری دارد می آید! ملانصرالدین گفت : جناب حاکم پیری است ، من هم از دور شما را می دیدم فکر کردم که آدمی آنجا نشسته!

5- یک بار پسر ملانصرالدین به پدرش گفت : پدر برایم لباسی بخر زیرا لباس من پاره شده است و برای زمستان لباس نیاز دارم. در همین موقع الاغ ملا هم شروع به عر عر کرد. ملا گفت : یکی یکی صحبت کنید تا من بفهمم!

6- روزی ملا از سر کوچه رد می شد بچه ها به دنبالش شروع به سؤال کردن و سر به سرگذاشتن او کردند. ملا که حوصله نداشت رو به آنها کرد و گفت : چرا دنبال من می آیید ؟ مگر نمی دانید سر کوچه حلوای نذری پخته اند و پخش می کنند؟ بچه ها فورا به طرف سر کوچه دویدند. ملا تنها ماند ، قدری که رفت گفت نکند واقعاً سر کوچه حلوا می دهند و ما نمی دانیم؟!!!

7- شبی ملا از شدت گرسنگی بیدار شده و به طرف آشپزخانه می رود. بعد از روشن کردن چراغ چند خرما بر می دارد متوجه می شود خرماها کرمو هستند. چراغ را خاموش می کند و مشغول خوردن خرماها می شود!!!

8- ملا در توالت از پسرش آفتابه را درخواست کرد ، پسرش با عجله اشتباهاً آب جوش داخل سماور را داخل آفتابه می ریزد و به دست ملا می رساند. ملا با خیال راحت از آب آفتابه استفاده می کند اما نشیمن گاهش شدیداً می سوزد. وقتی بیرون می آید به شدت پسر را به باد کتک می گیرد ، پسر در حالی که کتک می خورد زیر لب می گوید : بزن بزن می دانم کجایت می سوزد!

9- الاغ ملا بیش از حد تنبل بود. روزی ملا مقداری نشادر به تهی گاه او می ریزد. الاغ با سرعت هرچه تمام تر به طرف خانه می دود و ملانصرالدین را جا می گذارد. ملا کمی نشادر به خود می زند و قبل از الاغ به خانه می رسد و مدام دور خانه می چرخد. زنش گفت : چه کار می کنی مرد؟ ملا گفت : اگر می خواهی به من برسی باید کمی نشادر مصرف کنی!

10- روزی شخصی در حضور ملانصرالدین از او پرسید : نام زن شیطان کیست؟ ملا گفت نام او را بلند نمی توان گفت بیا جلو تا در گوشت بگویم! جوان جلو آمد و ملا در گوشش گفت آخه قُرمساق ! من از کجا بدونم نام زن شیطان کیه؟ جوان برگشت و در میان مردم نشست. مردم پرسیدند ملا در گوش تو چه گفت؟ جوان گفت : هرکس می خواهد بداند نزد ملا برود تا در گوشش بگوید!

 

داستان ضرب المثل : خر ِ ما از کُره گی دم نداشت!

شخصی خرش در میان گل گیر کرد. شخصی به کمک صاحب خر آمد و آنقدر دم خر را کشید تا دم خر کنده شد. صاحب الاغ با آن مرد دست به یقه شد و او را نزد قاضی برد. در دادگاه قاضی از مرد پرسید : آیا قبول داری که دم الاغ این آقا را کندی؟ آن مرد گفت : خیر قبول ندارم. قاضی به صاحب الاغ گفت : آیا می توانی ثابت کنی این آقا دم الاغ شما را کنده؟ صاحب الاغ گفت خیر. قاضی گفت : مگه اینجا مسخره بازیه؟ یا ثابت کن یا می اندازمت زندان!!! زود تصمیم بگیر!!!  عاقبت صاحب الاغ در تنگنا افتاد و گفت : اصلاً آقای قاضی می دانید؟ ، خر من از کرگی دم نداشت!

 

کارآگاه و دستیارش

شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه‌های شب هولمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می‌بینی؟ واتسون گفت: میلیونها ستاره می‌بینم. هلمز گفت: چه نتیجه می‌گیری؟ واتسون گفت: از لحاظ روحانی نتیجه می‌گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستاره‌شناسی نتیجه می‌گیریم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی، نتیجه می‌گیریم که مریخ در موازات قطب است، پس ساعت باید حدود سه نیمه شب باشد. شرلوک هولمز قدری فکر کرد و گفت: احمق  نتیجه اول و مهمی که باید بگیری اینست که: چادر ما را دزدیده و برده‌اند!!!!

جوک :

یه اردکه پاش گیر کرده بوده به در اتوبوس و اتوبوس هم داشته میرفته و اردکه میگفته : مگ مگ و مسافرها می گفتن : آمریکا

 

با تشکر فراوان از این که مطالبو خواندید منتظر نظراتتونم.


جوک ها و طنز

ارسال شده توسط سعید آرین در 8/12/84:: 5:37 عصر

سلام. مطلب جدید را بخوانید همراه جوکهای جدید. نر یادتون نره:

نویسنده : سعید آرین

جوک

1-      یه بار سعید آرین برف پاک کن ماشینشو روشن می کنه هیپتونیزم می شه!!!

2-      یه بار جاسم صابون عروس می خره به بدنش میزنه و کل می کشه.

3-      چوپان دروغگو می ره اون دنیا می گه من دهقان فداکارم!

4-      یک بار بیماری نزد روانشناس رفت و گفت آقای دکتر من هر وقت می خوابم ، خواب یک غول سه شاخ می بینم.روانشاس گفت : بیماری شما قابل درمان است ولی باید قبل از آن صدهزار تومان هزینه درمان بپردازید. بیمار گفت : نه آقای دکتر نیازی نیست یه جوری با غوله می سازم!

5-      مریض : آقای دکتر مشکل من اینه که هیچ کس منو تحویل نمی گیره. دکتر : نفر بعد !!!

6-       مردی در هوای سرد، اسبی را دید که از بینی اش بخار بیرون می آمد. با خود گفت: فهمیدم، پس اسب بخار که می گویند همین است!

7-      یه بار بچه ای از پدر خسیسش ده هزار تومان پول خواست . پدر گفت : چی ؟ نه هزار ؟ هشت هزارو می خوای چه کار؟ تو هفت هزار هم زیادته چه برسه به شش هزار! بابام به من پنج هزار نداده که حالا من به تو چهار هزار بدم. حالا سه هزارو می خوای چی کار؟ دوهزار کافیه ؟ بیا این هزار تومنو بگیر.بچه می شماره می بینه پانصدتومنه!!!

8-      اولی: من تصمیم گرفته ام بعد از این، فقط غذاهای گیاهی بخورم.
دومی: لابد با مشورت دکتر تصمیم گرفته ای؟
اولی: نه، با مشورت قصاب محل، چون او دیگر حاضر نیست به من نسیه بفروشد.

9-      درباره ی گل از یه تبریزی می پرسن. می گه : درباره گل همین بس که خدا می فرماید گل هو الله احد!

 

حکایت

 

کافری بر عده ای از مسلمانان گذشت دید همه در حال نمازند. درباره حکمت نماز پرسید. سپس به خانه رفت و نماز خواند. پس از آن دید همه چهارپایانش را گرگ تلف کرده است. او هم سوار الاغش شد. اما دید الاغش رم کرده. گفت : الاغ احمق حرکت می کنی یا دو رکعت نماز هم برای تو بخونم؟

 

و اما افغانستات!

روزی معلمی از دانش آموزانش خواست درس جغرافیا را همراه  تک تک کشورها و رودها و پایتخت و ویژگی هایشان حفظ کنند. یکی از دانش آموزان خواست زرنگی کند تنها درباره افغانستان خواند. روز بعد معلم از قضا این طور از او پرسید:

معلم : درباره افغانستان بگو.

دانش آموز : افغانستات پایتختش کابل است. زبان مردمش فارسی دری و پشتو است و...

معلم : خیلی خب کافیه حالا درباره ایران بگو.

دانش آموز : ایران با افغانستان مرز مشترک دارد . و اما افغانستان . پایتختش کابل است و ...

معلم : کافیه. نمی خواد بگی. درباره کانادا بگو.

دانش آموز : کانادا با افغانستان هیچ مرز مشترکی ندارد. و اما افغانستان... زبان مردمش فارسی است و ...

تشکر

امیدوارم لذت برده باشید. ممنون و منتظر نظراتتون هستم.



صفحه قبل 1 صفحه بعد

 
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان