460
مردم ایران الان این شکلین
یه دلم میگه بخر بخر " گرون میشه " یه دلم میگه نخر نخر " ارزون میشه "
راهزن خاطره ها
ازهمه جا@@@هرچی که بخوای
1. یه غضنفر میره تهران میبینه همه استین کوتاه پشیدن میگه پس اینا چجوری دماغشونو پاک می کنن 2. غضنفر میخواد به دختره تیکه بندازه میگه در قلب منی هرگز 3. غضنفر میره پارتی فرداش دوستش میگه دیشب خوش گذشت؟ میگه اره خیلی باحال بود من را هم خیلی تحویل گرفتن اسم یه گل هم روم گذاشته بودن هی می گفتن اسگل باید برقصه اسگل باید برقصه 4. غضنفر و دوستش به تاکسی میگن: آقا 3 نفر تا تجریش چقدر می گیری؟ راننده میگه: شما که 2 نفر هستید! غضنفر میگه: مگه خودت نمی خوای بیای؟ 5. قاضی: «چرا دستت را در جیب این آقا کردی؟» متهم: «جناب قاضی! خیال کردم جیب خودم است.» قاضی: «پس چرا پولهایش را برداشتی؟» متهم: «یعنی میفرمایید اختیار جیب خودم را هم ندارم!» 6. یه دفعه یه آبادانیه تو بیابون گم میشه ، و داشته از تشنگی میمرده .... خلاصه هی میگفته آب آب آآآآآ آب .... یه دفعه میرسه به یه چشمه دستاشو میزنه تو آب میکشه به موهاش میگه آخیــــــــــش ، وُلک راحت شدم تیپ موهام خراب شده بود داشتم میمردما! 7. سه تا آبادانی داشتن برای هم خالی میبستند. اولی میگه: من مثل حضرت علی هستم. با یه دست در خیبرو از جا میکنم. دومی میگه: این که چیزی نیست. من مثل حضرت عباسم. با یه ضربه شمشیر 100 نفر رو میکشم. سومی چیزی نمیگه و زل می زنه به دریا و ساکت میشینه. دوستاش میگن: کا... چرا چیزی نمیگی؟ میگه: تا حالا دیدی خدا حرف بزنه؟ 8. یه روز یه مرده پشت موتور گازی نشسته بوده و هی از یه بنز جلو میزده... راننده بنز عصبانی میشه و میزنه کنار و به موتوری میگه: آقا تو چطور از من جلو میزدی؟ مرده میگه: ببخشید... کش شلوارم به آینه بغل شما گیر کرده بود!
سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:نامه یییرزن, :: 21:5 :: نويسنده : مصطفی
نامه پیرزن 80 ساله به خدا
سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 21:3 :: نويسنده : مصطفی
لاف زدن تهرانی، اصفهانی، شیرازی و آبادانی !
یک تهرانی، یه اصفهانی، یه شیرازی و یک آبادانی توی کافی شاپ با هم صحبت میکردند :
تهرانی: من یک موقعیت عالی دارم، می خوام بانک ملی رو بخرم !
اصفهانی: من خیلی ثروتمندم و می خوام شرکت بنز رو بخرم !
شیرازی: من یه شاهزاده ثروتمندم و می خوام شرکت مایکروسافت و اپل رو بخرم !
سپس منتظر شدند تا آبادانی صحبت کند
.
.
.
.
.
.
آبادانی قهوه خود رو هم زد. خیلی با حوصله قاشق رو روی میز گذاشت،
یه کم قهوه خورد، یه نگاهی به اونها انداخت و با آرامی گفت:
نمیفروشم....!!!
سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 21:1 :: نويسنده : مصطفی
گـلـه مـيـكـرد زِ مـجـنـون لـيـلـي
سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 20:58 :: نويسنده : مصطفی
شب شعر با حضور ملیجک
حاکمی بود که به سرودن شعر علاقه وافری داشت اما در این کار هیچ استعدادی نداشت و هر چند وقت نیز شاعران را به شب شعر دعوت می کرد و در شب شعر ، شعرهای خود را می خواند اما با وجودی که شعرهایش هیچ شباهتی به شعر نداشت مرتب از شعرهایش تعریف می کرد و شاعران دیگر را نیز تحقیر می کرد وشاعران از این موضوع ناراحت بودند ! به همین دلیل از ملیجک که اسباب خنده حاکم بود کمک خواستند . ملیجک پولی از آنها گرفت و گفت : خیالتان راحت ! کاری می کنم که حاکم تا ابد بی خیال شعر شود ! سپس به پیش حاکم رفت و از وی خواست که در شب شعرش شرکت کند . حاکم قبول کرد و با خنده جواب داد : خیلی خوب است هم شب شعر دارم هم تفریح و خنده ! سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 20:58 :: نويسنده : مصطفی
شعری در وصف زن ذلیلان
الهــــی! به مــــــردان در خانه ات! به آن زن ذلیلان فـــــرزانــــــه ات! به آنانکه با امـــــر "روحی فداک"! به آنانکه از بیـــــــخ و بن زی ذیند! به آنانکه مرعــــــــــوب مادر زنند! به آن شیــــــــــــر مردان با پیشبند! به آنانکه در بچّــــــــــه داری تکند! به آنانکه بی امــــــــــــر واذن عیال به آنانکه با ذوق وشــــــــــوق تمـام به آنانکه دارند بــــاافتخـــــــــــــار به آنانکهدامـــــــن رفــو می کنند! به آنانکه درگیــــر ســــوزن نخند! به آن قرمــــــــه سبزی پزان قدر! الهـــــــــی! به آه دل زن ذلیــــــل! به تنهای مردان که از لنگـــه کفش :که ما را بر این عهـــد کن استوار! به زی ذی جماعت نما لطف خاص! سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 20:56 :: نويسنده : مصطفی
مناجات خواجه عبدالله رایانه ای (2)
سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 20:54 :: نويسنده : مصطفی
مناجات خواجه عبدالله رایانه ای (1)
سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 20:49 :: نويسنده : مصطفی
نبــــــــــــرد رســـــــتـــــم و جـــــــومــــــــونگ(خیلی باحاله) کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو به رستم چنین گفت اون جومونگ! ندارم ز امثال تو هیچ باک رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت: منم مرد مردان ایران زمین جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت: تو را هیچ کس بین ایرانیان در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد: چنین گفت رستم به این مرد جنگ بعد از رجز خوانی رستم پهلوان، جومونگ از پشت تپه ای که آنجا پنهان شده بود آمد: جومونگ آمد از پشت تل سیاه و بعد از حرفهای جومونگ درد دل رستم آغاز گردید: و این شد که رستم سخن تازه کرد و اینچنین شد که دو پهلوان همدیگر را در آغوش گرفتند و بر حال خود گریه سر دادند: بگذار تا بگرییم چون ابر در بهــــــاران سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 20:31 :: نويسنده : مصطفی
اس ام اس خنده دار 50604
460مردم ایران الان این شکلین فرستنده : eeeeeeeeehsan
50468
150یه وقتایی هم اینقدر به آدم میگن تو باید محکم باشی تو باید محکم باشی فرستنده : narsis367
50363
91درسته ما دوران مشروطه نبودیم ، فرستنده : بادل
50341
68توخوابگاه ما مایع دستشویی وظرفشویی روهربار یکی به نوبت میخره.من همیشه میپیچوندم ونمیخریدم اون روز بادوستام رفتم فروشگاه خرید کنم که گیر دادن باید بخریوهرکارکردم نشد بپیچونم.خلاصه رفتم سمت غرفه مربوطش وگفتم ارزون ترینشومیخوام:-D فرستنده : mari tanha
50329
83اعتراف میکنم اولین عشق زندگیم " تارو" بود. ( فوتبالیست ها دیگه) فرستنده : پردیس 68
50294
62یکی از آرزوهای تقریبأ دست نیافتنیم اینه که یه روز برا 4جوک 5تا پیام بفرستم حداقل 2تاش تایید شه!!! فرستنده : .::↳tanbe10↲::.
50236
186دم خودم گرم که وقتى میام فورجک،نه سراغ پیاماى عاشقانه میرم،نه دلتنگى،نه جدایى ودلشکستگى ،فقط وفقط جک جدیدوپیاماى سرکارى وخنده دارو مى خونم ولایک میزنم .....،پس به سلامتیم.... فرستنده : raziye&...
50203
136سازمان هوا شناسی اعلام کرد از فردا موج جدید از تعطیلات وارد کشور خواهدشد!!! فرستنده : Ahmad_021
50117
82یکی از فانتزیام اینه دوست دخترم رو تو خیابون ببینم با یکی دیگه برم پیشش بگم تو با این عوضی اینجا چیکار میکنی با توام کسافت حرف بزن چرا لال مونی گرفتی تو به خاطر این تن لش به من جواب نه دادی تو لیاقتت همینه بعد تا میام دستم و لبند کنم بزنم تو گوشش دوستش دستم و میگیره میگه داداش درسته تو باهاش رفیقی ولی من عاشقشم میخوام باهاش ازدواج کنم بعد هیچی دیگه من قانع بشم ازش معذرت خواهی کنم برم همون جای همیشگی فرستنده : SPSS_QOM
50114
69یکی از فانتزیام اینه که ایران بره جام جهانی برزیل بعد من به عنوان گزارشگر بازی های ایران برم برزیل بعد از این که بازی شروع شد بگم به نام خدا صدای منو مستقیم از ورزشگاه جام جهانی سائوپائولو در جنوب شرقی برزیل می شنوید اصلا حس سفر به کره ی مریخ رو به آدم میده بقرعان فرستنده : SPSS_QOM
50017
94محاله ایرانی باشی و این جمله رو نشنیده باشی : فرستنده : Mehrdad
50013
80دیشب خیر سرمون هوس تن ماهی کردم ! فرستنده : Mehrdad
49977
93"ویـــژه لابستر" فرستنده : لابسـتر
49970
132كاملا معلومه تازه واردم ها!هزار بار نوشتم و پاك كردم ولی اصلا ب نظرم خنده دار نشد! لطفا با لایك هاتون بهم انرژی بديد منم باید بتونم سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 20:26 :: نويسنده : مصطفی
بدین وسیله با نهایت تاثر و بدایت شادمانی درگذشت بهنگام و خجسته مرحوم مغفور جانعلی جفاپیشه را به اطلاع کلیه اقوام و دوستان و بستگان و وابستگان می رسانیم و به مناسبت این اتفاق میمون و فرخنده مجلس ترحیمی برگزار می گردد. حضور شما عزیزان موجب تألم روح آن عزیز از دست رفته و تمنای خاطر بازماندگان خواهد شد. لطفاً از آوردن هدیه و نصب پلاکارد خودداری نمایید. پذیرایی : ساعت : 8 تا 10 شب ( خانواده های جفاپیشه ، ستم منش و سایر دوستان) آدرس : بلوار تیرانداز خیابان برانداز کوچه دست انداز منزل خاک انداز
هرجا چشمه ای بود شیرین ***** مردم و مور و ملخ گرد آیند.
تلفن درج آگهی : سه تا شیش پس و پیش ========================
جوک جدید 1- یه بار یه ترکه سوار تاکسی می شه راننده می گه : داداش دستت لای در نمونه. ترکه میاد ترییب رفاقت بذاره می گه سرت لای در نمونه. 2- به ترکه می گن با ارتش کوفه شعری بساز : می گه ارتش کوفه داری مثل گل بهاری ... وقتی که از راه میای شادی و شور می یاری. 3- یه بار یکی تلویزیون را روشن می کنه و می بینه شبکه اول قرآنه شبکه دوم قرآنه شبکه سوم قرآنه شبکه چهار و پنج هم قرآنه. میاد تلویزیونو می بوسه می ذاره بالای تاقچه. 4- یکی می خواد بره ولایت می ره ترمینال می بینه بلیط هزارتومنه. ترکه می گه : می شه با صد تومن یه کاریش کرد؟ یارو می گه باشه اشکالی نداره ولی این طوری باید تا مقصد دنبال اتوبوس بدوسی. ترکه قبول می کنه و تا مقصد دنبال اتوبوس می دوه وقتی اوتوبوس می رسه ترکه می ره راننده رو کتک می زنه. راننده می گه چرا می زنی؟ ترکه می گه : چرا هرچی داد زدم وسط راه وایسا پیاده شم نایستادی؟ 5- یکی به دیگری می گه : آقا ببخشید شرمنده روم به دیوار روم سیاه گلاب به روتون اسم شما چیه؟ طرف می گه : این طور که شما می گید من گه هستم. لطیفه *** یه خواجه ای در مجلس حجاج بادی در می کنه. حجاج برای اینکه از خجالت درش بیارن می گن نمی خواد مالیات بدی یه خواسته بگو. در همین حین غلامی رو می بینن که می خوان بکشندش. خواجه تقاضای عفو او را می کنه. اونها هم قبول می کنند. غلام در همین حین خود را به پای او می اندازه و می گه قربون اونجاتون برم که آزادی خلق در گرو باد شماست. *** یکی به دیگری گفت اسم تو کیست؟ گفت هیبت الله!!! طرف گفت : راست می گویی یا می خواهی ما را بترسانی.
حکایت *** احمقی به عیادت بیماری رفته بود ، چون خواست برخیزد ، به کسان بیمار گفت : این مرتبه مثل آن بار نکنید که فلان مریض از شما فوت شد و مرا خبر نکنید که تشییع جنازه او کنم. *** ناصرالدین شاه باری در حالی که لنگ گرانبهایی به خود بسته بود و به طرف حمام می رفت از دلقکش پرسید ارزش من چقدر است؟ گفت : ۱۰۰ ریال . ناصرالدین شاه گفت آخه احمق همین لنگی که پوشیدم صد ریال ارزش داره. دلقک گفت درسته قیمت لنگ شما را هم باهاش حساب کردم. سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 20:17 :: نويسنده : مصطفی
باز هم سلام ببخشید که این مطلب کمی دیر آماده شد. مقدم شما رو به وبلاگم گرامی می دارم و امیدوارم جزو بازدیدکنندگان همیشگی ما باشید. و اما جوک : طنز ۱- حکیمی زنی بدید که کتابت همی آموخت . گفت : افعی است که سم همی نوشد. جوک ناب : به یکی می گن نظرت راجع به زن چیه؟ می گه : نماش که خوبه هالش(حال) هم خوبه فقط حیف پذیراییش بغل دستشوییشه!
سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 20:11 :: نويسنده : مصطفی
♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
عاقد: عروس خانوم وکیلم ؟ عروس : پَـ نـه پَـ تو این بی شوهری برم گل بچینم؟! ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦
ایرانسل در آینده ای نزدیک: مشترک گرامی چه خبر؟ مامان بابا خوبن؟ بچه کوچولو چه طوره؟ الهی ایرانسل قربونش بره مشترک گرامی یه طرح دارم پاییزه یکی سیم کارت بخر ، دوتا ببر یکی میاره در خونتون یکی می دم به عموتون یکی هم واسه عمتون ! مشترک گرامی کاری باری نداری فعلا ؟ قربونت ایرانسل ! سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 20:7 :: نويسنده : مصطفی
جوک 1- یه محمدقربانی برف پاک کن ماشینشو روشن می کنه هیپتونیزم می شه!!! 2- یه بار علی شورابی صابون عروس می خره به بدنش میزنه و کل می کشه. 3- چوپان دروغگو می ره اون دنیا می گه من دهقان فداکارم! 4- یک بار بیماری نزد روانشناس رفت و گفت آقای دکتر من هر وقت می خوابم ، خواب یک غول سه شاخ می بینم.روانشاس گفت : بیماری شما قابل درمان است ولی باید قبل از آن صدهزار تومان هزینه درمان بپردازید. بیمار گفت : نه آقای دکتر نیازی نیست یه جوری با غوله می سازم! 5- مریض : آقای دکتر مشکل من اینه که هیچ کس منو تحویل نمی گیره. دکتر : نفر بعد !!! 6- مردی در هوای سرد، اسبی را دید که از بینی اش بخار بیرون می آمد. با خود گفت: فهمیدم، پس اسب بخار که می گویند همین است! 7- یه بار بچه ای از پدر خسیسش ده هزار تومان پول خواست . پدر گفت : چی ؟ نه هزار ؟ هشت هزارو می خوای چه کار؟ تو هفت هزار هم زیادته چه برسه به شش هزار! بابام به من پنج هزار نداده که حالا من به تو چهار هزار بدم. حالا سه هزارو می خوای چی کار؟ دوهزار کافیه ؟ بیا این هزار تومنو بگیر.بچه می شماره می بینه پانصدتومنه!!! 8- اولی: من تصمیم گرفته ام بعد از این، فقط غذاهای گیاهی بخورم. 9- درباره ی گل از یه تبریزی می پرسن. می گه : درباره گل همین بس که خدا می فرماید گل هو الله احد!
حکایت
کافری بر عده ای از مسلمانان گذشت دید همه در حال نمازند. درباره حکمت نماز پرسید. سپس به خانه رفت و نماز خواند. پس از آن دید همه چهارپایانش را گرگ تلف کرده است. او هم سوار الاغش شد. اما دید الاغش رم کرده. گفت : الاغ احمق حرکت می کنی یا دو رکعت نماز هم برای تو بخونم؟ سه شنبه 1 اسفند 1391برچسب:, :: 19:47 :: نويسنده : مصطفی
حکایت و لطیفه 1- دزدی در شب مشغول باز کردن در همسایه ملانصرالدین بود. ملا بیدار می شود و می پرسد : تو این جا چه کار می کنی؟ دزد گفت : دارم دُهُل می زنم! ملا گفت : پس چرا صدای دهلت شنیده نمی شود؟ دزد جواب داد : صدای دهل من فردا شنیده می شود!!! 2- از ملا می پرسند علائم پیری چیست؟ می گوید : سه نشانه دارد ، اول وقتی بلند می شوی گویی خمیر ورز می دهی . دوم وقتی راه می روی گویی می رقصی و آخر موقعی که سرفه می کنی جای دیگری هم ادای سرفه ات را در می آورد!!! 3- شخصی به شکایت نزد ملا آمد و گفت : همسایه من به من گفته است که گُه نخور. ملا گفت : همسایه تو غلط کرده برو و بخور! 4- روزی حاکم ملا نصرالدین را احضار کرد . چون از دور پیدا شد حاکم به نوعی وانمود کرد که انگار او را نمی شناسد و چون به نزدیک او رسید حاکم گفت : ملانصرالدین تو بودی که می آمدی ؟ من فکر کردم که خری دارد می آید! ملانصرالدین گفت : جناب حاکم پیری است ، من هم از دور شما را می دیدم فکر کردم که آدمی آنجا نشسته! 5- یک بار پسر ملانصرالدین به پدرش گفت : پدر برایم لباسی بخر زیرا لباس من پاره شده است و برای زمستان لباس نیاز دارم. در همین موقع الاغ ملا هم شروع به عر عر کرد. ملا گفت : یکی یکی صحبت کنید تا من بفهمم! 6- روزی ملا از سر کوچه رد می شد بچه ها به دنبالش شروع به سؤال کردن و سر به سرگذاشتن او کردند. ملا که حوصله نداشت رو به آنها کرد و گفت : چرا دنبال من می آیید ؟ مگر نمی دانید سر کوچه حلوای نذری پخته اند و پخش می کنند؟ بچه ها فورا به طرف سر کوچه دویدند. ملا تنها ماند ، قدری که رفت گفت نکند واقعاً سر کوچه حلوا می دهند و ما نمی دانیم؟!!! 7- شبی ملا از شدت گرسنگی بیدار شده و به طرف آشپزخانه می رود. بعد از روشن کردن چراغ چند خرما بر می دارد متوجه می شود خرماها کرمو هستند. چراغ را خاموش می کند و مشغول خوردن خرماها می شود!!! 8- ملا در توالت از پسرش آفتابه را درخواست کرد ، پسرش با عجله اشتباهاً آب جوش داخل سماور را داخل آفتابه می ریزد و به دست ملا می رساند. ملا با خیال راحت از آب آفتابه استفاده می کند اما نشیمن گاهش شدیداً می سوزد. وقتی بیرون می آید به شدت پسر را به باد کتک می گیرد ، پسر در حالی که کتک می خورد زیر لب می گوید : بزن بزن می دانم کجایت می سوزد! 9- الاغ ملا بیش از حد تنبل بود. روزی ملا مقداری نشادر به تهی گاه او می ریزد. الاغ با سرعت هرچه تمام تر به طرف خانه می دود و ملانصرالدین را جا می گذارد. ملا کمی نشادر به خود می زند و قبل از الاغ به خانه می رسد و مدام دور خانه می چرخد. زنش گفت : چه کار می کنی مرد؟ ملا گفت : اگر می خواهی به من برسی باید کمی نشادر مصرف کنی! 10- روزی شخصی در حضور ملانصرالدین از او پرسید : نام زن شیطان کیست؟ ملا گفت نام او را بلند نمی توان گفت بیا جلو تا در گوشت بگویم! جوان جلو آمد و ملا در گوشش گفت آخه قُرمساق ! من از کجا بدونم نام زن شیطان کیه؟ جوان برگشت و در میان مردم نشست. مردم پرسیدند ملا در گوش تو چه گفت؟ جوان گفت : هرکس می خواهد بداند نزد ملا برود تا در گوشش بگوید!
داستان ضرب المثل : خر ِ ما از کُره گی دم نداشت! شخصی خرش در میان گل گیر کرد. شخصی به کمک صاحب خر آمد و آنقدر دم خر را کشید تا دم خر کنده شد. صاحب الاغ با آن مرد دست به یقه شد و او را نزد قاضی برد. در دادگاه قاضی از مرد پرسید : آیا قبول داری که دم الاغ این آقا را کندی؟ آن مرد گفت : خیر قبول ندارم. قاضی به صاحب الاغ گفت : آیا می توانی ثابت کنی این آقا دم الاغ شما را کنده؟ صاحب الاغ گفت خیر. قاضی گفت : مگه اینجا مسخره بازیه؟ یا ثابت کن یا می اندازمت زندان!!! زود تصمیم بگیر!!! عاقبت صاحب الاغ در تنگنا افتاد و گفت : اصلاً آقای قاضی می دانید؟ ، خر من از کرگی دم نداشت!
کارآگاه و دستیارش شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمههای شب هولمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه میبینی؟ واتسون گفت: میلیونها ستاره میبینم. هلمز گفت: چه نتیجه میگیری؟ واتسون گفت: از لحاظ روحانی نتیجه میگیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم. از لحاظ ستارهشناسی نتیجه میگیریم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد. از لحاظ فیزیکی، نتیجه میگیریم که مریخ در موازات قطب است، پس ساعت باید حدود سه نیمه شب باشد. شرلوک هولمز قدری فکر کرد و گفت: احمق نتیجه اول و مهمی که باید بگیری اینست که: چادر ما را دزدیده و بردهاند!!!! جوک : یه اردکه پاش گیر کرده بوده به در اتوبوس و اتوبوس هم داشته میرفته و اردکه میگفته : مگ مگ و مسافرها می گفتن : آمریکا
با تشکر فراوان از این که مطالبو خواندید منتظر نظراتتونم. کلمات کلیدی : طنز و خنده 5 نظر
جوک ها و طنزارسال شده توسط سعید آرین در 8/12/84:: 5:37 عصرسلام. مطلب جدید را بخوانید همراه جوکهای جدید. نر یادتون نره: نویسنده : سعید آرین جوک 1- یه بار سعید آرین برف پاک کن ماشینشو روشن می کنه هیپتونیزم می شه!!! 2- یه بار جاسم صابون عروس می خره به بدنش میزنه و کل می کشه. 3- چوپان دروغگو می ره اون دنیا می گه من دهقان فداکارم! 4- یک بار بیماری نزد روانشناس رفت و گفت آقای دکتر من هر وقت می خوابم ، خواب یک غول سه شاخ می بینم.روانشاس گفت : بیماری شما قابل درمان است ولی باید قبل از آن صدهزار تومان هزینه درمان بپردازید. بیمار گفت : نه آقای دکتر نیازی نیست یه جوری با غوله می سازم! 5- مریض : آقای دکتر مشکل من اینه که هیچ کس منو تحویل نمی گیره. دکتر : نفر بعد !!! 6- مردی در هوای سرد، اسبی را دید که از بینی اش بخار بیرون می آمد. با خود گفت: فهمیدم، پس اسب بخار که می گویند همین است! 7- یه بار بچه ای از پدر خسیسش ده هزار تومان پول خواست . پدر گفت : چی ؟ نه هزار ؟ هشت هزارو می خوای چه کار؟ تو هفت هزار هم زیادته چه برسه به شش هزار! بابام به من پنج هزار نداده که حالا من به تو چهار هزار بدم. حالا سه هزارو می خوای چی کار؟ دوهزار کافیه ؟ بیا این هزار تومنو بگیر.بچه می شماره می بینه پانصدتومنه!!! 8- اولی: من تصمیم گرفته ام بعد از این، فقط غذاهای گیاهی بخورم. 9- درباره ی گل از یه تبریزی می پرسن. می گه : درباره گل همین بس که خدا می فرماید گل هو الله احد!
حکایت
کافری بر عده ای از مسلمانان گذشت دید همه در حال نمازند. درباره حکمت نماز پرسید. سپس به خانه رفت و نماز خواند. پس از آن دید همه چهارپایانش را گرگ تلف کرده است. او هم سوار الاغش شد. اما دید الاغش رم کرده. گفت : الاغ احمق حرکت می کنی یا دو رکعت نماز هم برای تو بخونم؟
و اما افغانستات! روزی معلمی از دانش آموزانش خواست درس جغرافیا را همراه تک تک کشورها و رودها و پایتخت و ویژگی هایشان حفظ کنند. یکی از دانش آموزان خواست زرنگی کند تنها درباره افغانستان خواند. روز بعد معلم از قضا این طور از او پرسید: معلم : درباره افغانستان بگو. دانش آموز : افغانستات پایتختش کابل است. زبان مردمش فارسی دری و پشتو است و... معلم : خیلی خب کافیه حالا درباره ایران بگو. دانش آموز : ایران با افغانستان مرز مشترک دارد . و اما افغانستان . پایتختش کابل است و ... معلم : کافیه. نمی خواد بگی. درباره کانادا بگو. دانش آموز : کانادا با افغانستان هیچ مرز مشترکی ندارد. و اما افغانستان... زبان مردمش فارسی است و ... تشکر امیدوارم لذت برده باشید. ممنون و منتظر نظراتتون هستم. صفحه قبل 1 صفحه بعد |
آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|||
|